جدول جو
جدول جو

معنی هرزه گرد - جستجوی لغت در جدول جو

هرزه گرد
کسی که بیهوده به همه جا می رود، آواره، ولگرد
تصویری از هرزه گرد
تصویر هرزه گرد
فرهنگ فارسی عمید
هرزه گرد
((~. گَ))
آواره، ولگرد
تصویری از هرزه گرد
تصویر هرزه گرد
فرهنگ فارسی معین
هرزه گرد
ولگرد، ولو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرزه گو
تصویر هرزه گو
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزه گر
تصویر برزه گر
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرزه خند
تصویر هرزه خند
آنکه بیهوده و بی سبب بخندد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرزه مرس
تصویر هرزه مرس
سگ بی قلاده که هر جا می خواهد برود، سگ ولگرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزه گر
تصویر ارزه گر
کسی که پیشه اش کاهگل مالی یا گچ کاری ساختمان است، گچ کار
فرهنگ فارسی عمید
(رَهْ نِ)
دیری کننده. (ناظم الاطباء) ، آنکه بدون اراده و بدون کار به هرجا آمد و شد می کند و سخن چینی و هرزه درایی مینماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ گَ)
اندایش گر. گچ مالنده. (برهان). کسی که کاهگل و گچ در جایی مالد. (برهان) (جهانگیری) (مؤید الفضلاء). کلاّس. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ گَ)
برزیگر و زراعت کننده. (برهان) (آنندراج). برزگر. رجوع به برزگر شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ نُ / نِ / نَ یَ دَ / دِ)
یاوه گوی. (ناظم الاطباء) :
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد
که گوش هوش به مرغان هرزه گو داری.
حافظ.
رجوع به هرزه خای و هرزه درای شود، دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ مَ رَ)
سگ هرزه گرد که بیهوده گردش میکند. (ناظم الاطباء). سگ ولگرد و قلاده بریده. در این ترکیب مرس ریسمانی است که به گردن اندازند:
آرزو چند به هر سوی کشاند ما را
این سگ هرزه مرس چند دواند ما را.
صائب
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ وِ)
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر واقع در 6000گزی جنوب خاوری هریس و 29500گزی راه شوسۀ تبریز به اهر. جلگه ای است معتدل و دارای 178 تن سکنه. از چشمه ها مشروب میشود و محصول عمده اش غله، حبوبات، سردرختی و شغل مردم زراعت، گله داری و فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ خَ)
مسرف که خرج بیجا و بی صرفه کند. تلف خرج. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ پَ / پِ)
آن که بیهوده بخندد. (یادداشت به خط مؤلف). آنکه بی سبب و جهت خنده می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ)
آنکه مرتکب دزدی کوچک میشود و چیزهایی میدزدد که نه به کار خودش می آید و نه به کار دیگری. (ناظم الاطباء) (از برهان). آفتابه دزد در تداول عام
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ / زِ گَ)
بیهوده گردی. بی سبب و بی هدف و اراده راه پیمودن:
بخیۀ کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست
خنده آرد کفش من بر هرزه گردیهای من.
صائب
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ گَ)
اندودگر. کاهگل کار
لغت نامه دهخدا
تصویری از آرزه گر
تصویر آرزه گر
کاهگل کار اندودگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزه گر
تصویر برزه گر
زراعت کننده زارع کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه مرض
تصویر هرزه مرض
نادرست نویسی هرزه مرس پارسی است هرزه گرد، پر و پاچه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزه گر
تصویر لرزه گر
خفه کننده ارتعاش فنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه رو
تصویر هرزه رو
هرزه دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزهگرد
تصویر هرزهگرد
آنکه همه جاآمدوشدمیکند: (هرزه گرد بی نماز هواپرست هوس باز که روزها بشب آزد دربند شهوت وشبها روزکند دربند غفلت)، آنکه درجایی بندنشود: (تادل هرزه گرد من رفت بچین زلف او زان سفر دراز خودعزم وطن نمیکند) (حافظ)، آنکه باافرادناصالح معاشرت کند: (ای بت هرزه گرد هرجایی، وی برآنورده سربشیدایی خ) (ضیاء اصفهانی)، افزاریست که علاقمندان برای باز کردن کلاف نخ وابریشم بکاربرند توضیح دراراک (سلطان اباد) وبعض نقاط دیگر چرخ ساده پایه داریست که کلاف نخ رابه گرد آن افکنندو بااستفاده ازگردش آن بازکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه گردی
تصویر هرزه گردی
عمل هرزه گرد: (هرزه گردی وباده پیمایی عاقبت میکشد برسوایی) (ضیاء اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرزه مرس
تصویر هرزه مرس
((~. مَ رَ))
سگ ولگرد
فرهنگ فارسی معین
بیهوده درا، بیهوده گو، پراکنده گو، هرزه درا، هرزه لاف، هرزه لاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیهوده گو، ترفندباف، ژاژاخا، لاف زن، مهمل باف، وراج، هرزه درا، هرزه خا، هرزه گو، یاوه گو، هرزه لاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تخته ای به کلفتی، سانتی متر و به بلندی تقریبی یک متر
فرهنگ گویش مازندرانی
نخستین کاه گلی که به خانه های چوبی زنند
فرهنگ گویش مازندرانی